یه روز تو پیاده رو داشتم می رفتم ، از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس ...
برای خواندن ادامه مطلب این پست کلیک کنید
روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد...
برای خواندن ادامه مطلب این پست کلیک کنید
پیرمردی مشکل شنوایی داشته و هیچ صدایی رو نمی تونسته بشنوه.
بعد از چند سال ...
برای خواندن ادامه مطلب این پست کلیک کنید
یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش …
برای خواندن ادامه مطلب این پست کلیک کنید
ﺩﻩ ﻣﺮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺑﻪ ﻃﻨﺎﺑﯽ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ...
لاشه رو برداشت و برد پشت هیزمها قایم کرد. وقتی سرشو بلند کرد دید که خواهرش همه چیزو دیده ... ولی حرفی نزد...
دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده
برای خواندن ادامه مطلب این پست کلیک کنید